پارت هفتم

زمان ارسال : ۳۴۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

وقتی لای پلکامو باز کردم داشتم نفس نفس می‌زدم. انگار سرمو از آب آورده بودم بیرون.
_هی! با توام! امیر!
صدای برخورد محکم یه انگشت به پنجره باعث شد سرمو برگردونم و دیدم پیام پشت در ایستاده و به طرف پنجره خم شده! گیج و منگ دستی به صورتم کشیدم و شیشه رو کشیدم پایین.
هوای بیرون غیرقابل تحمل بود! یه سرمای وحشتناک! منم هنوز گیج بودم و نمی‌فهمیدم چیزی که دیدم خواب بود یا واقعیت. بی نهایت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Niloofar

    00

    دهنت سرویس من خونه تنهام ی لحظه این صحنه رو تصور کردم ر.ی.د.م ب خودم😵 💫😵 💫😵 💫

    ۱۰ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    😂😂😂😂🤣🤣

    ۱۰ ماه پیش
  • فرهود

    10

    پیام خاک تو سرت برف رو آب نکردی جن رو آتیش زدی 😂

    ۱۱ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    نبابا اون کارو میکرد که زنده نمیموندن😂 طرف یه لحظه محض تفریح امیر و کشید زیر برف حالشونو بگیره

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.